نمایش استثنا و قاعده را جمعه به همراه همسر جان در سالن ارغنون دیدم. باز هم کاری از برشت. طبق معمول نمایشهایی که در این چند سال دیدهام، از دکور خبری نبود و در این میان نباید میل برشت به قصهگویی به جای نمایش رخدادها را بیاثر دانست. با این حال کارگردانها سعی کرده بودند با ترفندهایی این شاخصهها را تغییر دهند.
داستان، پیرامون بازرگانی است که میخواهد پیش از سایر کاروانهایی که در جاده هستند، خود را به مقصد برساند تا قراردادی نفتی را امضا کند، اما مصائبی که در راه به وجود میآید مانع از این امر میگردد. در نهایت او تنها بازماندهی گروه، یعنی باربر بیچارهاش را که عضو هیچ اتحادیهای نیست» از ترسِ این که قصد جانش را کرده با گلوله میکشد. غافل از این که باربر، میخواسته به او قمقمهی آب خود را بدهد. کار به دادگاه میکشد. او که حالا ورشکست شده تنها با این ادله در دادگاه بر همسر باربر پیروز میشود که زندگی را باید بر اساس قاعده زیست و آنها که میخواهند استثنایی ایجاد کنند مشکوک و محکوم هستند. یعنی آب دادن به بازرگانی که جز ضرر و تنبیه کاری برای باربر نکرده و دستمزد او را منوط به زود رسیدن کرده بود حماقت بوده است و این استثنا جان او را میگیرد.
لباس بازیگران ناخودآگاه آدم را یاد پرولتاریا میانداخت. تنها بازرگان بود که به عنوان سرمایهدار، لباسی گرانقیمتتر به تن داشت. این چنین نمایشهایی را شاید اگر در بیستسالگی میدیدم لذت میبردم چون در آن زمان عدالت را به همان شکل سوسیالیستی که برشت طرفدارش بود میپسندیدم. جنگ طبقهها در این اثر مشهود بود. چیزی که مرا کمی آزرد، لحن مستقیم نمایش در توضیح چیزهایی بود که تماشاچی باید به آنها میرسید. البته این را هم باید افزود که برشت اصلاً این نمایشنامه را برای اجرا روبروی تمام طبقات اجتماعی (و احتمالاً سنی) نوشته بود تا آموزههای سوسیالیستی را به آنها بیاموزد. هیچ پیچیدهگویی و تعلیقی در داستان وجود نداشت و نمایش مانند یک معلم میخواست به شما آموزش دهد.
بازی حمال کمی اغراقشده به نظرم رسید ولی رویهمرفته خوب بود. بازرگان خیلی خوب بود. استفاده از سایر بازیگران هم خوب در آمده بود. کارگردان سعی کرده بود سادگیِ بیش از حد کار را با بازیهای اضافی بازیگران جبران کند. بیچاره قاضی چقدر دیالوگ حفظ کرده بود. خیلی طولانی و خستهکننده. البته اگر این همه حرفهای قاضی به این عنوان بود که میخواست حکم ناعادلانه را با زبان سخت حقوقی پیچیدهتر کند و لاجرم آن را توجیه کند، به نظر من، موفق بود.
متن باید ساده میشد. دلیلی نداشت که با همان متن ترجمه به روی صحنه رود. خیلی جاها تغییراتی داده بودند اما در نهایت آنچه توی ذوق میزد متنی بود که ترجمه بودنش را فریاد میزد؛ آن هم ترجمه از آلمانی! به نظرم میآید که بهتر بود آوازها کمی بومیتر و شعرها را دقیقتر بازنویسی میکردند.
در نهایت این که متوجه شدم کارگردانها، کار سختی در تبدیل اثری که بیشتر به قصهخوانی میماند، به کاری کرده بودند که آسودهتر درکش کنیم اما در نهایت این نمایش تاثیر لازم را روی من نداشت. نمیدانم در این میان چه کسی بیشتر مقصر بوده (برشت یا کارگردانها)؟ مدرکگرایی و این نفت لعنتی!
قرارداد ۲۵ ساله با چین
ترامپ جاعل پشتهمانداز
کرده ,برشت ,نمایش ,هم ,نهایت ,بودند ,در نهایت ,بود که ,در این ,کرده بود ,را به
درباره این سایت