محل تبلیغات شما

یادداشت‌های یوسف



من و هم‌سن‌هامندیدیم اما بعضی بزرگترا میگن تو دوران ابتدایی وقتی به مدرسه می‌رفتن یهو سر وکله‌ی آدمای سیبیلو که دو برابرِ اونا سن داشتنْ تو مدرسه پیدا شد. دولت گفته بودهر کس بخواد استخدام بشه باید حداقل مدرکِ ابتدایی داشته باشه. برای همین هم خلق‌اللهفیلشون یاد هندستون کرده بود و از سرِ بی‌کاری و بی‌عاری که اون سال‌ها هم بدجوربه جون ملت افتاده بود شال و کلاه کردن و کیف به دست (و احتمالاً با کفش ملی وآوازخوان) راهی مدرسه (بخوانید کارخانه‌ی تولیدِ مدرک) شدند.

اما اینوضع ادامه پیدا می‌کنه و همین که بچه‌های اون نسل می‌رن دبیرستان، دولتِ فخیمه‌یِشاهنشاهی که نفحاتِ نفت حسابی مستش کرده بود اعلام می‌کنه هر کس از رعیت می‌خواد بهخدمتِ دولت نائل بشه (بخوانید: جهتِ تضمینِ معاش به بدنِ پرنفتِ دولت بچسبه و هیمیک بزنه!)  باید حداقل مدرکِ دیپلم داشتهباشه.

القصه؛این وضع ادامه پیدا می‌کنه و هیچ سیل و توفانِ بنیان‌افکنی اعم از انقلاب و جنگ همنمی‌تونه این وضع رو عوض کنه. تحصیل برای گرفتن مدرک قاعده‌ای می‌شه میان ایرانی‌هاییکه دولتشون آنقدر بزرگ شده که ۸۰ درصد اقتصاد رو بلعیده. در این میان نفت هم کممقصر نبود. ملتی که با دگنکِ پهلوی از قرونِ وسطایِ قجری به زور هول داده شدهبودند میون مقتضیاتِ عصرِ مدرن، نفت رو به عنوانِ منبعی ابدی می‌دیدند که برایِبهره‌مندی از اون باید درس می‌خوندن و توی یه رشته‌ای (که اصلاً هم مهم نبود چهرشته‌ای باشه) در دانشگاه قبول می‌شدن.

سال‌هابعد در دهه‌یِ نودِ خورشیدی دولتِ فخیمه آمار میده که سهمِ دانش‌آموختگانِدانشگاهی از مشاغلْ در طول سی سال گذشته پنج برابر شده (که خبر خوبی است) اما شاخصِبهره‌وری در همین مدتْ سقوطِ آزاد کرده (که خبر خیلی بدی است). یعنی باسوادانِوطنی‌یِ متورم از علومِ چپانده‌شده در بیش از دستِ‌کم ۱۶ سال تحصیل، به اندازه‌یِپدران بی‌سواد خود هم ارزشِ افزوده ندارند. یعنی تریلیاردها سرمایه‌گذاری در آموزشو پرورش و دانشگاه ما را به جایی رسونده که بتونیم ضرب‌المثلِ آفتابه خرجِ لحیم رابه منصه‌یِ ظهور برسونیم.

من متخصصتوسعه نیستم و می‌دونم که برای تحلیل این وضع باید تخصص‌های مختلفی داشت اعم ازجامعه‌شناسی، اقتصاد، آشنایی با مقدمات آموزش و کمی هم آشنایی با تاریخ اقتصادی معاصرایران و فرنگ. اما تحلیل خودم به عنوان کسی که کار خبری می‌کنه و همیشه براش سوالبوده که در ژن ما ایرانی‌ها چیست که عادت و میل به درجا زدن داریم اینه که نفتبرای مردمی که کوتاه می‌اندیشند از زهر مار هم بدتره! نفت باعث شده که اقتصاد مااز حالت طبیعی خارج بشه و مردم رو از دولت آویزان کنه!

البتهخواننده‌ی باهوش سریع می‌فهمه که منظور من از نفت همون طرز استفاده از درآمدهاینفتی است وگر نه نروژ هم نفتِ زیادی داره که ۹۶درصدش را سرمایه‌گذاریِ خارجی می‌کنهتا خدای نکرده مثل ما دچارِ زغنبوتی به نام بیماریِ هلندی نشه.

مثالیکه من در موردِ مدرک‌گرایی زدم فقط یکی از مصادیقِ فلاکت‌بارِ پولِ نفته. مدرک‌گراییبه غیر از پرورش موجودات بی‌سوادی که حفظیات بدردنخوری در ذهن دارند و انتخاب رشته‌شانصرفاً از روی شانس بوده، نظام دانشگاهی را به سمتی برده که واژگانی چون دکتر ومتخصص به عنوان عبارات مسخره بین مردم تبدیل شده.

دولت‌هایما در طول ۹۰ سال گذشته هر روز بیشتر تحتِ تأثیرِ تخدیرِ پولِ نفت قرار گرفتن واقتصادی که باید آزاد باشه را در چنبره‌ی خود در آورده‌اند. ما راهی نداریم جز اینکه دست از اختلافات یِ جفنگْ برداریم و با همکاری‌یِ تمامِ متفکرانِ اقتصادی واجتماعی‌یِ وطنی برای رهایی از چنگِ این ماده‌یِ متعفن که تأثیراتِ مخربی برجزءجزءِ زندگی‌یِ ایرانی‌ها گذاشته برنامه‌ریزی کنیم. باید ساختاری ایجاد کنیم کههیچ دولتمردی در آینده نتونه پول نفت رو خرجِ فریبِ عوام‌الناس کنه تا مثلِ الانکاسه‌یِ چه‌کنم بدست از خود نپرسیم آن مرد با هشتصد میلیارد دلار چه کار کرد؟!


فضای فارسی رسانه‌های اجتماعی در اینترنت پر شده از حواشی مربوط به قراردادی که هنوز چیز خاصی از آن بیرون نیامده. برخی این قرارداد ۲۵ ساله با چین را یک ترکمانچای دیگر می‌خوانند و چند پست پایین‌تر دیگران آن را وطن‌فروشی قلمداد می‌کنند. برخی خواص هم برای آنکه از قافله عقب نمانند در پست‌های اینستاگرامی و تلگرامی و جیک‌جیک‌های تویتری بیانیه‌هایی از آن چه ندیده‌اند و نخوانده‌اند منتشر می‌کنند و هزاران نتیجه عجیب و غریب می‌گیرند. یکی، مثال‌های تاریخی از بی‌وفایی روس‌ها می‌زند و دیگری از پول‌پرست بودن چینی‌ها.

اما واقعیت چیست؟ طبعاً تا زمانی که کل این قرارداد بیرون نیاید نباید در مورد آن دُرافشانی کرد اما چند نکته خارج از قرارداد که معمولاً در صحبت‌های مخالفان و برخی از موافقان مغفول مانده را اینجا می‌نویسم:
  • ایران به هر دلیلی در سال‌های گذشته از بُعد اقتصادی منزوی شده. این چیزی نیست که بخواهیم آن را در لفافه بیان کنیم یا با بازی‌های کلامی از سنگینی آن کم کنیم. برای خروج از این وضع سران این نظام تصمیم گرفتند تعهداتی در خصوص آنچه غرب با آن مشکل داشت بدهند تا کمی از تحریم‌ها کم شود. اما نتیجه‌ی این روند چه شد؟! ایران حتی بعد از خروج آمریکا تعهداتش را حفظ کرد و آمریکا با آنکه با افتخار از آن خارج شد، همچنان می‌کوشد از همان توافقنامه برای آسیب زدن به ایران استفاده کند. 
  • برخی می‌گویند ایران باید رفتار خود را تغییر دهد تا آمریکا کوتاه بیاید. از ایشان باید پرسید، اگر قرار است ما همانی بشویم که دیگران دوست دارند، پس برای چه انقلاب کردیم؟! چرا ما نباید بتوانیم هویت خودمان را (هر چه که هست، خوب یا بد) حفظ کنیم و در همان حال با دنیا ارتباط داشته باشیم؟ آمریکایی‌ها در زبان رسمی و غیررسمی خود می‌گویند که ایران باید رفتار خود را در فلان حوزه و فلان حوزه تغییر دهد. آیا چین تابحال ت‌هایش را مثل آمریکا به ایران حقنه کرده؟
  • برخی فکر می‌کنند اگر ما همان پسر خوبی شویم که آمریکایی‌ها می‌خواهند، همه چیز درست می‌شود. به این افراد باید عراق را نشان داد که برخی تحریم‌هایش تا یک دهه بعد از اشغال این کشور به دست تحریم‌گذار و اعدام دیکتاتور دیوانه همچنان ادامه داشت. حتی امروز هم آمریکا اجازه نمی‌دهد شرکت‌های غیرآمریکایی در صنایع مختلف این کشور وارد شوند. عراق مظلوم به اندازه‌ای به این شرکت‌ها باج داده که با پول آن می‌توانست یک کشور دیگر بسازد، اما این شرکت‌ها هنوز حتی یک کار ساده، یعنی خودکفا کردن این کشور از واردات برق را به ثمر نرسانده‌اند. عراق ۱۷ سال است که در چنگال آمریکاست.
  • چین قدرتی نوظهور است که بزرگترین دشمن این مرز و بوم از آن واهمه دارد. بستن قراردادی با چین که در آن حقوق هر دو طرف رعایت شود نه تنها کمک بزرگی به صنایع نیمه‌جان داخلی است و می‌تواند در کاهش رشد تورم اثرگذار باشد بلکه شاید کارت‌های بازی ایرانی‌ها در مواجهه با آمریکا را افزایش دهد. البته ورود به چنین قراردادی مومات مهمی هم دارد، از جمله اینکه چینی‌ها باید مم به انتقال فناوری به ایران باشند. 
  • کشورها برای افزایش اقتدار خود وارد ائتلاف‌ها و قراردادهای منطقه‌ای و بین‌المللی می‌شوند. از آنجا که این قراردادها متضمن سرمایه‌گذاری‌ها و خدمات متقابل می‌شود، در نتیجه منافع دو کشور را به هم گره می‌زند. یعنی در عرصه‌های بین‌المللی از منافع یکدیگر دفاع می‌کنند. کشور ما به خاطر تحریم‌های آمریکا علیه طرف‌های ثالث از ورود به چنین قراردادهایی (دستکم در این ابعاد) محروم مانده. حال چرا باید پیشاپیش از ورود به قراردادی که می‌تواند متضمن منافع دو کشور باشد فرار کنیم.
  • آمریکا، انگلیس، چین، روسیه و هیچ کشور دیگری عاشق چشم و ابروی ایران نیستند. همه به دنبال منافع خودشان هستند. آمریکایی که روزی محمد مصدق نخست‌وزیر وقت ایران به وعده‌هایش دل بسته بود، کودتایی در این کشور ترتیب داد که مردمان ساده‌دل ما فقط رویه آن را می‌بینند. در اسنادی که در ۲۰۱۳ منتشر شد، مشخص گردید کودتاچیان آمریکایی قصد داشتند در صورت شکست توطئه در پایتخت، قبایل و ایلات ایرانی را علیه حکومت مرکزی مسلح کنند و بشورانند تا جنگ داخلی در گیرد و بعدش هم خدا می‌داند که چه اتفاقاتی می‌افتاد. آیا استان‌های نفت‌خیزمان اعلام استقلال می‌کردند؟! خدا می‌داند. 
  • تحلیل قابل قبول‌تری وجود دارد که می‌گوید چین به خاطر روابط اقتصادی هنگفتی که با آمریکا دارد بالاخره ایران را رها خواهد کرد و در این قرارداد هم مانند آنچه در پارس جنوبی با ما کرد، باز هم ایران را ترک می‌کند. در واقع ایشان به درستی بر این باورند که ما هم در اذهان تگذاران چینی، حکم کارت‌های بازی در عرصة بین‌المللی را داریم. اما باید به این نکته هم توجه کرد که چین و قراردادی که ما می‌خواهیم با آن ببندیم نیز می‌تواند حکم کارت بازی ما با آمریکایی‌ها را داشته باشد.
  • امضای این قرارداد شکست بزرگی خواهد بود برای آمریکا و متحدانش. چون نه تنها با امضای این قرارداد بین چین و ایران، مقداری از آنچه برای به‌ستوه آوردن مردم بافته بودند پنبه می‌شود، بلکه بازار ۸۵ میلیونی ایران را به خاطر ت‌های خودخواهانه آمریکا از دست خواهند داد. 
  • در میان شبکه‌های اجتماعی، دون‌ترین استدلال‌ها را در اینستاگرام می‌خوانیم. در میان تمام چرندیاتی که آنجا به خورد چشمهای خلق‌الله می‌دهند یکی از آنها بیشتر آدم را می‌آزارد. طرف گفته بود، اگر مجبور شدیم در مدارسمان به بچه‌ها به جای انگلیسی، چینی یاد بدهیم نباید تعجب کرد. به این غرب‌پرستان متوهم باید گفت که اگر از همان سواد نصفه و نیمه‌ای که دارند استفاده کنند و در اینترنت جستجو کنند که زبان چینی در چه تعداد از مدارس بریتانیا تدریس می‌شود، شاید کمی از این اعتقادشان که دنیا در غرب خلاصه شده، فاصله بگیرند.
باقی موارد را باید گذاشت تا زمانی که متن نهایی قرارداد بیرون آید و بر اساس آن تحلیل و تفسیر نمود.

رئیس‌جمهور آمریکا در یکی از آخرین پست‌هایش در تویتر اعلام کرده جنگ تجاری آمریکا و چین دیدنی است». او معتقد است اقداماتش باعث شده پول از سراسر دنیا بویژه چین به ایالات متحده سرازیر شود و شرکت‌ها فوج فوج به سمت کشتی نجات آمریکا بروند تا از لطمات بعدی مصون باشند و از سود بالا بهره ببرند. همهٔ این‌ها را هم نتیجهٔ اقدامات خود در جنگ تجاری با چین قلمداد می‌کند. اما ارقام چیز دیگری می‌گویند.

کافی است نگاهی به آمارهایی که جی‌پی‌مورگان ارائه کرده بیاندازید: صادرات آمریکا به چین از ابتدای سال ۲۰۱۹ تا ماه ژوئن، ۳۳ میلیارد دلار کاهش داشته که معادل ۲۱ درصد است. جالب است که صادرات چین به آمریکا در همین مدت حدود ۴ میلیارد دلار (معادل ۱ درصد) افزایش داشته. تراز تجاری چین و آمریکا بنابر داده‌های همان منبع در هفت ماه نخست سال ۲۰۱۹ میلادی به رقم ۱۶۸ میلیارد دلار به سود چین رسیده. فراموش نکنیم که رشد اقتصادی چین در فصل دوم سال جاری به ۶.۲ درصد رسید در حالی که همین شاخص برای آمریکا ۲.۱ درصد بوده است.

حالا عجیب نیست که ببینم ترامپ حقه‌باز خودش را پشت تویت‌های مملو از کلک پنهان کند و سعی نماید دروغ را هر چه می‌تواند بزرگتر بگوید تا همه باور کنند. دوستانش در رسانه‌های اقتصادی آمریکا نتیجهٔ این جنگ را پیروزی آمریکا پیش‌بینی می‌کنند چون بالاخره انتخاباتی در پیش است و منافع هنگفتی پیش روست. اما این اعداد همان‌هایی هستند که دولت فخمیه آمریکا قرار بود منقلبشان کند. عجیب نیست که چین علاقه‌ای به مذاکره نشان نمی‌دهد چون این جنگ تجاری» خمی به ابرویش نیاورده. از سوی دیگر نشانه‌های میل آمریکا به تغییر جنگ به مذاکره دارد نمایان می‌شود. مشاور اقتصادی کاخ سفید که طبیعتاً از دوستان ترامپ است هم هست این هفته گفت آمریکا دارد خودش را برای مذاکره با چین در ماه سپتامبر آماده می‌کند. او این احتمال را مطرح کرد که ترامپ ممکن است تهدیدهایش در خصوص افزایش تعرفه کالاهای چینی را کاهش دهد. اما انگار پکن تازه گرم شده چون هیچ نشانه‌ای از تسلیم برابر خواسته‌های ترامپ نشان نداده است. حالا استدلال‌های همه‌چیزدانان وطنی شنیدن دارد که باور دارند ترامپ برای مردم خودش خیلی کار کرده!».

در این غائله چین داد نمی‌زند و شلوغ‌بازی در نمی‌آورد، در عوض اجازه می‌دهد آمارها صحبت کنند. این مقاومت ریشه در تصمیمات منطقی، پشتکار بالا و برنامه‌ریزی دقیق این کشور در طول سه دهه گذشته دارد. در نهایت شاید چند نبرد را ببازد اما جنگ را خواهد برد.

از یوسف پوراَنوری (تهیه‌کننده در پرس‌تی‌وی)

شالودهٔ کار رومه‌نگاری فارغ از مدیومی که خبر یا گزارش در آن منتشر می‌شود، مبتنی بر پاسخ به چند سوال مشخص است اما در عین حال هر مدیوم مقتضیات خاص خود را دارد. تلویزیون با بکارگیری تصویر و صدا می‌تواند در انتقال پیام، موفق‌تر از سایر رقبایش عمل کند. اما همین عوامل ممکن است این تصور را به ذهن متبادر سازند که ساخت یک برنامه تلویزیونی، ساده‌تر از کار در سایر رسانه‌ها است و برخی تماشاچیان فکر می‌کنند اگر چیزی که از تلویزیون می‌بینند خوب نیست حتماً اشکال از تیم برنامه‌ساز است. شاید با کمی آگاهی از مواد خامی که به دست برنامه‌سازان می‌رسد انتظارهایشان تعدیل شود.

در ساخت برنامه‌های تلویزیونی غیرنمایشی، خواه زنده و خواه ضبطی، مصاحبه نقش ویژه‌ای دارد. یک خبرنگار، گزارشگر یا مجری (و به طور کلی مصاحبه‌کننده) باید بتواند به غیر از سایر مهارت‌ها، مصاحبه‌های جذاب بگیرد. در این مورد بسیار گفته و نوشته شده اما چیزی که کمتر در مورد آن شنیده و خوانده‌ایم اشکالاتی است که مصاحبه‌شوندگان دارند.

به عنوان کسی که حدود یک دهه برنامه‌های تحلیلی ی برای شبکه پرس‌تی‌وی می‌سازم ساعت‌های زیادی با مصاحبه‌ها و سخنرانی‌های تمداران و تحلیلگران ایرانی و خارجی سر و کله زده‌ام و حالا به جرأت می‌توانم ادعا کنم مصاحبه‌ها و حتی سخنرانی‌های خیلی از هم‌وطنانم، خواه تمدار باشند خواه کارشناس علمی، اشکالات زیادی دارند که برخی از آنها را نام می‌برم. در مواجهه با برخی از این اشکالات با اهالی مطبوعاتِ مکتوب همدردیم.

۱. یکی از اشکالات مشترک این است که برخی مصاحبه‌شونده‌ها خود را عالِم به تمام امور فرض کرده و تصور می‌کنند از پسِ هر سوالی بر خواهند آمد و از این رو خیلی کم پیش می‌آید خود را برای مصاحبه آماده کنند. لذا هر چیزی که یادشان باشد را می‌گویند و خبرنگار باید برای کشیدن یک جواب خوب از ایشان دست و پا بزند! بارها شده پس از مصاحبه، شخص مصاحبه‌کننده یا منشی وی با من تماس گرفته و خواسته که فلان قسمت از مصاحبه پخش نشود! حتماً از خبرنگار بخواهید سوالات خود را در اختیار شما بگذارد. شاید برخی از خبرنگارها این کار را نکنند اما غالباً خوشحال هم می‌شوند که شما سریعاً به سوالاتشان پاسخ خوب بدهید.

۲. خیلی از تحلیلگران در موضوعات کاری خود دچار کلیشه می‌شوند و هیچ خلاقیتی در پاسخ‌هایشان ندارند. این در حالی است که تحلیلگر بدون تحلیلِ جدید، تحلیلگر نیست! ضمناً برخی از کسانی که به عنوان تحلیلگر مصاحبه می‌کنند به جای تحلیل یک موضوع، صرفاً به ذکر اطلاعات و آمار و ارقام می‌پردازند. این مسأله هر چند ماهیتاً اشکالی ندارد اما انتظاری که از یک تحلیلگر می‌رود تحلیل آن اطلاعات خام است و نه بازنمایی آن‌ها. بد نیست هنگام پاسخ دادن، به این نکته فکر کنید که من با این جواب، چه ارزش افزوده‌ای برای این گزارش یا برنامه ایجاد می‌کنم که افراد کمی توانایی آن را دارند.

۳. برخی افراد تصور می‌کنند حالا که یک راه برای اظهار نظر پیدا کرده‌اند باید هر چه در دل دارند را بدون احتساب زمان اظهار کنند. شاخصه‌ی ایشان هم این است که معمولاً یک جزوه همراه می‌آورند و در طول مصاحبه دائماً در حال تورق هستند. اگر ایشان رسانه‌های صوتی و تصویری را بشناسند هیچ وقت چنین نمی‌کنند چون برای یک برنامه‌ساز یا گزارشگر، جذاب نگاه داشتن برنامه بسیار مهم است. شرح‌های طولانی با اشاره به فکت‌های طولانی‌تر هر چند از نظر مصاحبه‌شونده لازم به نظر می‌رسد اما برای برنامه‌ساز، مختصرگویی به کار می‌آید. مخاطبانی که نیاز به اطلاعات بیشتر داشته باشند می‌توانند با استفاده از اینترنت یا راه‌های دیگر به تحقیق بپردازند. من در مواجهه با این موارد، سخن‌های عالمانه‌ی ایشان را (اگر قابل استفاده باشد) تبدیل به متن برنامه می‌کنم و بخش انتهایی از هر بند از حرف‌هایشان که معمولاً بخش نتیجه‌گیری است و حرف حساب را همان جا زده‌اند به عنوان ساندبایت استفاده می‌کنم.

۴. خیلی از سخنرانان و مصاحبه‌شونده‌ها ساندبایت مناسبی به دست برنامه‌ساز نمی‌دهند! منظور از ساندبایت تکه‌های گزیده و کوتاه از مصاحبه یا سخنرانی است که بشود از آن‌ها در قالب برنامه استفاده کرد. زمان در رسانه‌های صوتی و تصویری گرانبها است و برنامه‌ساز وقت محدودی دارد که باید با بکارگیری عناصر مختلف و با چاشنی هنر، پیام خود را در همان زمان محدود، به جذاب‌ترین شکل ممکن منتقل کند. اصرار برخی افراد برای طولانی و پیچیده و مبهم صحبت کردن فقط باعث به زحمت افتادن برنامه‌سازها و گزارشگران می‌شود. در ذیل به ذکر برخی از اشکالاتی که اجازه‌ی برداشت یک ساندبایت مناسب را نمی‌دهند می‌پردازم:

‌الف. مِن و مِن کردن‌های طولانی: شاید دلیل آن استرس، عدم تسلط کامل به موضوع، محدودیت دایره واژگان یا حتی شل بودن ذاتی یک مصاحبه‌شونده در کلام باشد. این مسأله باعث می‌شود مصاحبه‌ها طولانی و خسته‌کننده شوند و انتخاب یک ساندبایت سالم و قاطع بسیار سخت گردد. توجه کنید که اصولاً در مصاحبه‌های انگلیسی، تعداد واژه‌های بیشتری در مدت زمان مشابه رد و بدل می‌گردد و این امر باعث می‌شود مفاهیم بیشتری در زمان کمتری رد و بدل شوند. این مسأله بر خلاف نظر بسیاری از افراد، ربطی به نوع زبان ندارد بلکه به دایره واژگانی، تسلط افراد بر موضوع، شور و شوق ایشان برای اقناع مخاطب و فهمی که از رسانه‌ی صوتی یا تصویری دارند بر می‌گردد. من معدود مصاحبه‌های فارسی هم گرفته‌ام که تسلط مصاحبه‌شونده در آنها مرا به حیرت انداخته و در یک مصاحبه کوتاه، گفتمانی مشخص به صورت واضح، مختصر و با سرعت زیاد ارائه شده است. بد نیست پیش از مصاحبه حتی روی چند جمله کلیدی هم کار کنید و آنها را حفظ هم بکنید.

‌ب. مغلق‌گویی: برخی افراد تلاش می‌کنند در مصاحبه با استفاده از واژگان پیچیده‌ی فارسی، عربی و غیره و همچنین ضرب‌المثل‌ها و اصطلاحات مختلف منظور خود را منتقل کنند. طبیعتاً اگر برنامه در مورد ادبیات باشد این نوع سخن گفتن قابل توجیه است. اما یک مسئول دولتی یا تحلیلگر ی و اقتصادی باید توجه داشته باشد که هدف از برنامه یا گزارشی که در آن شرکت دارد اثبات استعداد ادبی او نیست بلکه انتقال یک مفهوم مشخص در حیطه‌ی موضوع مصاحبه است. مشکل زمانی سخت‌تر می‌شود که قرار باشد این مصاحبه‌ها یا ساندبایت‌ها به زبان دیگری ترجمه شوند. همچنین در صورتی که مجبور هستید از اصطلاحات تخصصی استفاده کنید حداقل یک بار آن را به شکل کوتاه توضیح دهید چون مخاطب شما همه‌ی مردم هستند.

‌ج. آوردن میان‌جمله‌ها (جمله‌های معترضه) مثال: خانم کلینتون در یکی از سخنرانی‌های خود به کمک‌های آمریکا و عربستان در شکل‌گیری طالبان – که بسیار گروه قاتلی بود و بعدها شیعیان زیادی را کشت، شیعیانی که از مظلوم‌ترین مردمان افغانستان بودند – اعتراف کرد.» عبارتی که در میان خط‌های فاصله آمده، میان‌جمله است و نیاوردن آن جمله را اشتباه نمی‌کند. مصاحبه‌شونده می‌توانست آن را به صورت یک جمله‌ی جدا بیاورد. هنرنمایی بعضی از افراد، از این هم بیشتر است و در میان‌جمله‌هایی که تولید می‌کنند، میان‌جمله‌های دیگری هم وارد می‌سازند. با این کار در واقع دارند چاله‌ای را که کنده‌اند تبدیل به دره می‌کنند! بعضی‌ها که از پیچیده‌گویی خود آگاه می‌شوند، اسم این کار را (معمولاً با خنده) پرانتز باز کردن» می‌گذارند. این کار شاید در نوشتار اشکالی نداشته باشد اما در گفتار باعث دردسر در انتقال مفهوم می‌گردد. برخی رسانه‌ها بخصوص در بخش‌های خبری برای حل این معضل اقدام به کوتاه کردن مصاحبه‌ها و وصله و پینه کردن آنها می‌کنند. این کار به شدت غیرحرفه‌ای است و سندیت ادعای برنامه یا خبر را زیر سوال می برد.

‌د. دسته‌بندی‌های طولانی: گاهی اوقات مصاحبه‌شوندگان می‌خواهند حرف‌های خود را به چند بخش تقسیم کنند و همانند یک معلم به ترتیب شماره آنها را ذکر کرده و برای هر کدام توضیح مکفی بدهند. این کار هم به خودی خود اشکالی ندارد ولی نباید فراموش کرد که برنامه‌ساز به دلیل زمان کم نمی‌تواند همه‌ی این توضیحات را در محصول نهایی قرار دهد. پس بهتر است از خیر این دسته‌بندی کردن گذشت یا خیلی سریع همه را در کمتر از یک دقیقه توضیح داد.

ھ. ارجاع دادن به بخش های قبلی مصاحبه: فراموش نکنید که برنامه‌ساز یا گزارشگر در یک برنامه ضبطی ترکیبی به دلیل محدود بودن زمان، مصاحبه‌ی شما را کامل پخش نخواهد کرد. لذا ارجاع به بخش‌های قبلی مصاحبه با استفاده از اصطلاحاتی نظیر همانطور که گفتم» فقط کار او را سخت‌تر می‌کند و اصلاً ممکن است از خیر آن ساندبایت بگذرد.

‌و. اشاره‌‎های مبهم به زمان: در مصاحبه‌ها بسیار پیش می‌آید که افراد به صورت نامشخص به تاریخ اشاره می‌کنند مثلا از کلماتی نظیر دیروز»، پارسال»، هفته پیش»، دوشنبه» یا غیره استفاده می‌کنند. هر چند ممکن است این کار اشکالی برای انتخاب ساندبایت از سوی تیم برنامه‌ساز ایجاد نکند اما اگر قرار باشد به هر دلیلی گزارش یا برنامه در زمان دیگری پخش شود اشکالاتی در فهم محتوای حرف‌های مصاحبه‌شونده برای مخاطب ایجاد خواهد کرد.
‌ز. استفاده‌ی زیاد از ضمایر: در ملاقاتی که با ایشان داشتیم به من و همراهم گفتند حتماً در درس استاد شرکت کنید تا از برکات وجودشان بهره ببرید. ایشان واقعاً انسان عالمی هستند.» در این ساندبایت تنها کسی که هویتش مشخص است همان مصاحبه‌شونده است. در جمله دوم اصلاً مشخص نیست منظور از ایشان همان کسی است که اول ملاقات شده یا استادی که قرار است در درسش شرکت شود. حتماً در دقایق قبلی مصاحبه، هویتِ آن ضمایر مشخص شده‌اند اما یادتان نرود که شاید برنامه‌ساز فقط به همین ساندبایت نیاز داشته باشد و زمان کافی برای تعیین هویت هر یک از ضمیرها نداشته باشد و یا شاید مخاطب همان لحظه تلویزیون را روشن کرده باشد. به این شایدها چندین شاید دیگر هم می‌شود اضافه کرد، لذا بهتر است هنگام مصاحبه تا جای ممکن نام افراد به جای ضمیرشان گفته شود.

‌ح. جمله‌های طولانی: فهم جمله‌های طولانی در گفتار بسیار سخت‌تر از نوشتار است. هر چه تلاش کنید جمله طولانی‌تری بگویید در واقع دارید فعل را از نهاد جمله دور می‌کنید و در نهایت شنونده یا بیننده را از فهم کلام خود ناتوان می‌سازید. جمله‌های ترکیبی هم همین وضع را دارند. اصولاً در کار تلویزیونی همواره تاکید بر جملات کوتاه است.

‌ط. جملاتی که هیچ وقت تمام نمی‌شوند: برخی از افراد انگار می‌ترسند جمله را تمام کنند و دائماً با استفاده از حرف ربط یا کلک‌های دیگر جمله‌ای را که منطقاً باید تمام می‌شد را به جمله بعدی وصل کنند. جوری هم این کار می‌کنند که عملاً قطع کردن کلام ایشان در تدوین نیز غیرممکن می‌شود. در جمله‌های اضافی هم تکرار می‌کنند در واقع چیز جدیدی نمی‌گویند بلکه همان حرف قبلی را با جمله‌بندی جدید ارائه می‌دهند. باور کنید به جای این همه پرگویی می‌توان با چند جمله شیوا و متین و بدون حاشیه رفتن‌های پایان‌ناپذیر منظورتان را بگویید.
همه این موارد باعث می شوند دست برنامه‌ساز در انتخاب یک ساندبایت مناسب بسته‌تر شود. بسیاری از تمداران غربی همواره تلاش می‌کنند در مصاحبه‌ها و سخنرانی‌هایشان از جمله‌هایی استفاده کنند که در نهایت چند ساندبایت تاثیرگذار در اختیار رسانه‌های صوتی، تصویری و حتی مکتوب بگذارند. در مورد مقامات عالی‌رتبه نظیر رؤسای جمهور، این امر به عهده‌ی نویسندگان سخنرانی‌هاست. برخی از این ساندبایت‌ها به حدی تاثیرگذار هستند که در تاریخ ماندگار می‌شوند. همچنین نویسندگان سخنرانی‌ها غالباً مراقب هستند جملات را طوری بنویسند که رسانه‌ها نتوانند شیطنت کرده و با برداشت یک ساندبایت نابجا، منظور سخنران را وارونه جلوه دهند. شاید به همین دلیل باشد که نویسنده‌ی سخنرانی‌های کاخ سفید سالانه ۷۰ هزار دلار حقوق می‌گیرد.

۵. طرز پوشش و مرتب بودن مو و اجزای صورت خیلی روی بیننده تاثیر دارد. هیچ تضمینی هم نیست که تیم تصویربرداری که به محل شما می‌آید ابزار گریم همراه داشته باشند. اغلب تیم‌های برنامه‌ساز دوربین‌هایی با تفکیک‌پذیری بسیار بالا دارند و ریزترین جزئیات چهره را به تصویر می‌کشند. اگر به استودیو می‌روید حتماً تقاضای گریم کنید اما اگر این طور نبود خودتان باید دستی به سر و رویتان بکشید. همچنین می‌توانید از کرم ضدآفتاب رنگ پوستتان استفاده کنید تا حفره‌های صورت را بپوشاند.

۶. قاعدتاً بزرگترین تفاوت یک مصاحبه‌ی تلویزیونی با یک مصاحبه‌ی مکتوب، حضور عناصر تصویر و صدا است. از این رو مکانی که گروه تصویربرداری برای کار نیاز دارند از اهمیت زیادی برخوردار است. اتاق‌های کوچک، محیط‌های بسیار روشن بدون قابلیت تنظیم نور، مکان پر سر و صدا و حضور افراد غیرضروری باعث افت کیفیت مصاحبه خواهند شد. پس اگر چنین مکانی ندارید حتماً از قبل به تیم برنامه‌ساز اطلاع دهید. همچنین به احتمال زیاد تیم تصویربرداری از شما خواهد خواست در محل کارتان به کار مشغول شوید تا از شما تصویر بگیرد. برای این مسأله هم آماده باشید.

۷. گاهی اوقات آقایان طوری خود را در صندلی رها می‌کنند که بالاپوششان (که اغلب کت است) از پشت گردن بالا می‌آید و ظاهری نامرتب ایجاد می‌کند. هنگام مصاحبه بد نیست کمی به سمت مصاحبه‌گر خم شوید اما نه به اندازه‌ای که قوز کنید. خم شدن زیاد رو به جلو باعث تا خوردن پیراهنتان می‌شود. توصیه شده که در این گونه موارد فرد روی دنباله‌ی کت خود بنشیند. همچنین یادتان باشد که پوشیدن لباس‌هایی با طرح‌های شلوغ بویژه پیراهن‌هایی که راه‌راه‌های باریک دارند برای تلویزیون مناسب نیست. اگر عینکی هستید تا جای ممکن سعی کنید آن را هنگام مصاحبه از صورت بردارید چون باعث انعکاس نور می‌شود.

۸. حرکات دست و حالات چهره: مردم از دیدن افراد سرزنده به وجد می‌آیند. از سوی دیگر با دیدن شخصی که مثل مجسمه روی صندلی نشسته و تنها جزء متحرک بدنش، لب‌های اوست خسته شده و احتمال دارد کانال را عوض کنند. هنگام مصاحبه از حرکات مختصر دست استفاده کنید اما نه آنقدر زیاد که صدای صدابردار و تصویربردار را در آورید. همچنین تکان خوردن‌های زیاد روی صندلی باعث می‌شود فو دوربین به هم بریزد و تصویر شما در مواقعی محو شود. بد نیست پیش از مصاحبه، محدوده‌ی مجاز تکان خوردن را از تصویربردار بپرسید.

۹. برخی افراد هنگام مصاحبه به این سو و آن سو نگاه می‌کنند انگار جواب‌ها روی سقف یا روی دیوارهای اطراف نوشته شده. تنها نقطه‌ای که هنگام مصاحبه باید به آن نگاه کرد صورت مصاحبه‌کننده است. هر اتفاق، تکان یا فاجعه‌ای که هنگام مصاحبه رخ داد، به آن بی‌توجه باشید. همچنین به هیچ وجه تا زمانی که از شما خواسته نشده به دوربین نگاه نکنید. توصیه‌ی دیگر این است که هرگز گردن خود را به یک سمت خم نکنید چون قطعیت شما را زیر سوال می‌برد. اگر تشنه شده‌اید لب‌هایتان را با زبان تر نکنید. چشمک زیاد نزنید حتی اگر نور اذیتتان می‌کند.

۱۰. اگر تیم تصویربرداری به شما پیشنهاد داد برایتان تاکسی بفرستد حتماً قبول کنید چون آن‌ها بهتر از شما از وضع ترافیک منتهی به محل استقرارشان خبر دارند.

ریشهٔ همه این اشکالات را می‌توان به گردن ناآشنایی مصاحبه‌کنندگان با فضای تلویزیون و رادیو انداخت. بعضی اوقات که این ایرادها را به مصاحبه‌کنندگانمان می‌گوییم، با اصطلاح همینه که هست» مواجه می‌شویم. در واقع ایشان انتظار دارند بینندگان آنها را همانطور که هستند ببینند و این را حق خود هم می‌دانند. لازم است به ایشان متذکر شویم همانطور که شما برای نگارش یک گزارش یا یادداشت، خود را محدود به مومات آن فضا می‌کنید، لازم است در اینجا هم به محدودیت‌ها تن بدهید. برنامه‌ساز هیچ وقت نمی‌خواهد شکل نامناسبی از شما ارائه دهد چون کار خودش زیر سوال می‌رود، لذا تا می‌توانید با تیم تصویربرداری همراهی کنید.

یکی از چیزهایی که یادمان داده‌اند این است که هیچ گاه از مردم نپرسیم چقدر حقوق می‌گیرند یا درآمد دارند. این مساله شاید در خصوص افرادی که شغل خصوصی دارند مودبانه باشد اما آنها که از بیت‌المال حقوق می‌گیرند باید از این قاعده مستثنی باشند. با این حال لو رفتن فیش‌های حقوقی در ایران برای مسئولین ما یک فاجعه تلقی می‌شود. این در حالی است که در کشورهای مترقی دنیا، دولت‌ها موظف هستند به صورت مرتب حقوق‌های پرداختی به کارکنان را اعلام کنند. لینک زیر شما را به فهرست حقوق‌هایی که کاخ سفید سالانه به کارکنانش پرداخت می‌کند می‌برد. این اطلاعات هر سال در پایان ششمین ماه سال میلادی برای اطلاع به کنگره منتشر می‌شود. تعداد حقوق‌بگیران این نهاد در سال ۲۰۱۸ معادل ۳۷۴ نفر بوده‌. بد نیست در ایران هم نهاد ریاست‌جمهوری دست به چنین کاری بزند تا جلوی درز شایعات علیه خود را بگیرد.

https://www.whitehouse.gov/wp-content/uploads/20/06/070120-report-final.pdf

دستکم یک سال است وقت نکرده‌ام حتی یکی از رمان‌هایی را که شروع کرده‌ام به پایان ببرم و در حال حاضر کتابخانه‌ام پر است از کتاب‌های نیم‌خوانده. وقتی هر شب خسته از کار روزانه به خانه می‌رسم و هنگام تعویض لباس نگاهم به کتابخانه‌ای می‌افتد که پر است از کتاب‌هایی که هر کدام را فقط چند صفحه‌ای خوانده‌ام به امید روزی که وقت پیدا کنم و باقی آن‌ها را بخوانم، غمگین می‌شوم.

یادم می‌آید یک روز خواهرزاده‌ام پرسید خواندن داستان چه فایده‌ای دارد؟ فارغ از این که چرا یک نوجوان سیزده ساله تا این اندازه ذهنیت منفعت‌گرایانه‌ای پیدا کرده که از سود ادبیات برای خودش می‌پرسد لحظه‌ای درنگ کردم تا برای خودم تحلیل کنم واقعاً خواندن داستان و اصلاً ادبیات چه فایده‌ای دارد. در آنجا سریعاً پاسخ کلیشه‌ای دادم که خواندن داستان تو را با زندگی‌هایی آشنا می‌کند که شاید هیچ وقت تجربه نکنی؛ تو را به زمان‌هایی می‌برد که هیچ وقت نخواهی رفت و از این جنبه هر چه بیشتر داستان بخوانی پخته‌تر خواهی شد.

اما آن سوال همچنان ذهن من را به خود مشغول نگاه داشت. تا اینکه به طور اتفاقی مطالبی در خصوص تربیت خواندم. خیلی ساده اگر بخواهم بگویم، یکی از منافع مهم خواندن داستان افزایش همدلی» است.

شاید اگر قرار باشد یک نقطه اشتراک بین همه ادیان پیدا کنیم در نهایت به این جمله خواهیم رسید: هر چه برای خود می‌پسندی برای دیگران هم بپسند و هر چه برای خود نمی‌پسندی برای دیگران نپسند.» نخستین گام برای عملی ساختن این عبارت این است که توانایی داشته باشید خودتان را جای دیگران بگذارید. وقتی یک کارتن‌خواب را می‌بینید که تا کمر در سطل زباله فرو رفته و وقتی بر می‌خیزد یافته‌هایش را در دهان می‌گذارد و می‌بلعد؛ هنگامی که یک دانش‌آموز جلوی هم‌کلاسی‌هایش تحقیر می‌شود؛ هنگامی که در یک دعوا مشت محکمی به دهان دیگری زده شده و خون از دهان و بینی‌اش جاری است؛ هنگامی که زنی به رفتارهای همسرش شک کرده اما نمی‌خواهد بد به دلش راه بدهد و خود را به بی‌خیالی می‌زند؛ هنگامی که در سنگر بمب شیمیایی خورده و یک سرباز ماسک به صورت زده و دوستش را می‌بینید که بدون ماسک دارد خفه می‌شود و و و . همه‌ی این موقعیت‌ها و میلیاردها موقعیت دیگر هستند که انسان کافی است خودش را جای دیگری یا طرف مقابل بگذارد تا شاید کنش یا واکنشش تا ۱۸۰ درجه متفاوت شود. اما مشکل این است که این مهم یک مهارت بزرگ است. مهارتی که اگر بتوان آن را بدست آورد، مطمئناً به انسانی بزرگ تبدیل می‌شویم.

اما چطور می‌توان این مهارت را گسترش داد؟ بله درست حدس زدید. خواندن داستان و تشویق مردم به خواندن داستان. داستان ناخواسته شما را مجبور می‌کند تا خود را در قالب شخصیت دیگری قرار دهید، احساسات او را درک کنید و به دردهایش بیندیشید. هر چه مهارت نویسنده بیشتر باشد شما با عمق ژرف‌تری از احساسات شخصیت داستان درگیر خواهید شد. این جاست که مهارت یادشده را فرا می‌گیرید. با خواندن داستان یاد می‌گیرید خود را جای دیگران بگذارید و با دیگران همان طور رفتار کنید که دوست دارید با شما رفتار کنند چون تقریباً درک کرده‌اید که رفتارهای بد با دیگران چه زخمی بر روح و جانشان خواهد گذاشت.

حال فرض کنید جامعه‌ای دارید که شمارگان انتشار کتاب‌های ادبی‌اش هر سال رکوردهای قبلی را می‌شکند و بالاتر می‌رود. در این حالت با جامعه‎ای مواجهید که مردمانش احساسات یکدیگر را درک می‌کنند و به یکدیگر احترام می‌گذارند. این احترام در طول زمان به اعتماد متقابل می‌انجامد و اعتماد فراگیر در بستر زمان به سرمایه اجتماعی» می‌افزاید. افزایش سرمایه اجتماعی هزینه‌های مادی و معنوی را کاهش می‌دهد و مردم در جامعه‌ای زندگی خواهند کرد که آرام است و صبح تا شب در آن درگیری و ناامنی نیست.

ما را در مدرسه به داستان‌خوانی
تشویق نکرده‌اند و هر کس چنین میلی داشته احتمالاً علاقه شخصی داشته یا آن را از خانواده به ارث برده است. لازم است آموزش و پرورش دانش‌آموزان را به سمت خواندن داستان هدایت کند. ادبیات روح یک ملت است، با گسترش آن انسان‌ها را همدل‌تر کنیم. خودمان رمان و داستان کوتاه بخوانیم و به دیگران هدیه بدهیم. باور کنید کار خوبی است.

از یوسف پورانوری
دکتر مارتین لوتر کینگ زمانی گفت: آمریکا بزرگترین تأمین‌کننده خشونت در جهان است.» ۵۰ سال از ترور این رهبر آزادیخواه سیاهان آمریکایی و رؤیایش می‌گذرد. آمریکا در این نیم قرن هر روز بیش از پیش پله‌های اخلاق را پایین رفته و به حضیض رسیده است. حتی کارخانجات مغزشویی این کشور هم دیگر نمی‌تواند شکست اخلاقی آمریکا و گرایش روزافزون به خشونت را پنهان کند.

دونالد ترامپ رئیس‌جمهور ایالات متحده که قاعدتاً عصاره اخلاقیات جامعه آمریکایی است، به تازگی از برجام خارج شد. توافقی که به غیر از ایالات متحده، پنج کشور قدرتمند دیگر نیز در این سوی اقیانوس اطلس آن را با ایران امضا کرده بودند. آمریکا با این بدعهدی، بیش از پیش به جهانیان ثابت کرد در تعامل با آن نباید انتظار انصاف و التزام به حقوق بین‌الملل داشته باشند. شاید ایران باید نامه‌ی سرگشاده ۴۷ سناتور جمهوریخواه آمریکایی که در ۱۸ اسفند ۱۳۹۳ خطاب به سران ایران نوشته شده بود را جدی‌تر از امضای رئیس‌جمهور آن کشور تلقی می‌کرد؛ نامه‌ای به قلم تام کاتن سناتور ایالت آرکانزاس که در آن به رهبران ایران گفته شده بود اوباما تا چندی بعد رفتنی است و معلوم نیست رئیس‌جمهور بعدی به توافق با ایران پایبند بماند. همان هم شد و آمریکا بار دیگر ثابت کرد در عرصه بین‌المللی تکیه بیشتری به قدرت نظامی خود دارد تا به قواعد حقوقی. ماندن ایران در این توافق که اکثر ملل عالم از آن استقبال کرده‌اند، بیش از پیش به دنیا ثابت خواهد کرد جنگ‌طلب واقعی کیست.

از حیات آمریکا ۲۴۲ سال می‌گذرد و ارتش این کشور ۲۲۵ سال از عمرش را در جنگ بوده است. آمریکا هنوز هم در جای جای عالم درگیر جنگ است و طرفه این که ایران را که بیش از ۲۰۰ سال به هیچ کشوری حمله نکرده متهم به اشاعه خشونت و تروریسم می‌کند. براستی که آمریکای کنونی را بیش از هر چیز باید با صفت اورولی خطاب کرد.

در همین راستا نباید از خاطر برد که کنگره آمریکا به حضور یک شکنجه‌گر در رأس سازمان جاسوسی آمریکا رأی مثبت داد. جینا هسپل دستیار مایک پومپئو در سازمان سیا بود و صدها بار به شکنجه زندانیان ی پرداخته بود و در بزنگاه به نابودی مدارک آن پرداخت. انتخاب او نشان می‌دهد کنگره آمریکا چقدر برای حقوق بین‌الملل، حقوق بشر و حتی وجدان انسانی ارزش قائل است.

از یاد نبریم که دونالد ترامپ برخلاف توصیه تقریباً همه جامعه بین‌المللی و برخلاف تمام حقوق بین‌الملل تصمیم گرفت سفارت آمریکا را به بیت‌المقدس انتقال دهد. مراسم این روز نکبت‌بار در حالی برگزار شد که چند کیلومتر آن طرف‌تر فلسطینی‌ها به دست تک‌تیراندازهای صهیونیست کشته می‌شدند. ترامپ هیچ موضعی در این خصوص نگرفت و نماینده‌اش در سازمان ملل فلسطینی‌ها را مسئول این جنایت دانست. نیکی هیلی برای تکمیل دنائت خود هنگام سخنرانی سفیر فلسطین در سازمان ملل، جلسه را ترک کرد. این رفتار آمریکا در حالی است که اکثریت کشورهای دنیا خشونت اسرائیل را محکوم کردند. آمریکا حتی قطعنامه‌ای را که در آن بازرسی در خصوص رفتار اسرائیل مورد تاکید قرار گرفته بود را وتو کرد. به راستی اگر آمریکایی‌ها ترسی از برملا شدن وحشی‌گری صهیونیست‌ها نداشتند به چه دلیل این طرح را وتو کردند. آیا اگر در نتیجه این تحقیق ادعای آمریکایی‌ها مبنی بر مقصر بودن فلسطینیان ثابت می‌شد، تمام منتقدان ساکت نمی‌شدند؟

طرفداری از خشونت در دستگاه حاکمه آمریکا محدود به جامعه بین‌المللی نمی‌شود. رنگین‌پوستان آمریکایی امروزه بیش از هر زمان دیگری در معرض خشم نژادپرستان طرفدار ترامپ قرار دارند. پلیس آمریکا در برخورد با این رنگین‌پوستان با کمال خشونت عمل می‌کند. زندان‌های آمریکا بیش از هر زمان دیگری شلوغ شده‌اند. نظامیان بیش از آنچه که پیشنهاد می‌دهند بودجه دریافت می‌کنند. مردم بیشتری به دایره فقر سقوط می‌کنند و خدمات دولتی را از دست می‌دهند در حالی که دولت، خادم لابی‌های قدرتمند داخلی و خارجی شده است. نابرابری طبقات اجتماعی در آمریکا با اکثر کشورهای اروپایی قابل مقایسه نیست.

آمریکا در این روزها چنین تصویری دارد. این همان دموکراسی است که بخشی از شهروندان ناآگاه آمریکایی به آن تفاخر می‌کنند. این همان دموکراسی است که آمریکا ادعا می‌کند دنیا آرزویش را دارد.

در این وانفسای بین‌المللی چیزی که می‌توانیم به آن دل ببندیم این است که هر روز دروغ‌های طبقه حاکمه آمریکا برای مردم دنیا آشکارتر شود. قدرت آمریکا در حال کاهش است و شاید آنچه امروزه از ترامپ دیوانه می‌بینیم نمودی از تقلای آمریکایی است که نمی‌خواهد سرنوشتش را قبول کند.

حمایت الجزیره عربی از داعش و القاعده
توماس سی. مانتین* (برای سایت امریکن هرالد تریبون)
ترجمه: یوسف پورانوری
۲۴ ژوئیه ۲۰۱۷
شبکه الجزیره عربی سال‌هاست به نفع داعش، القاعده و النصره تبلیغ می‌کند. مجری‌های این شبکه هر بار که میزبان نمایندگان این گروه‌ها می‌شوند از آن‌ها با عباراتی نظیر خوش آمدی برادر» استقبال کرده و با عبارت در پناه خدا» آن‌ها را بدرقه می‌کنند. ریان مشعل مدیر مؤسس خبرگزاری داعش موسوم به اعماق، یکی از میهمان‌های ثابت این شبکه بود. هنگامی که مشعل در سوریه کشته شد، الجزیره عربی به بینندگانش تسلیت گفت.
در یکی از برنامه‌های این شبکه شاهد بودیم یکی از مجری‌های ارشد الجزیره عربی از قتل عام اقلیتِ علوی در سوریه حمایت کرده و این کار را بهترین راه برای حل مشکلات مردم سوریه دانست.
در سال ۲۰۱۱ هنگامی که بهار عربی رخ داد یا توسط خارجی‌ها مشتعل شد، شبکه الجزیره عربی به عنوان یکی از تیول خاندان حاکم قطر با تلاش زیاد در جهت مخالفت با دولت اسد برخاست و به همین دلیل بسیاری از خبرنگاران معتبر این شبکه در اعتراض به این ت آن جا را ترک کردند. برخی از آن‌ها شبکه المیادین را راه‌اندازی کردند که مقر آن در لبنان است و روی ماهواره‌های عرب‌ست متعلق به عربستان سعودی و نیل‌ست متعلق به مصر پخش می‌شود. نکته‌ی جالب توجه اینجاست که ائتلاف عربستان سعودی با برخی کشورهای عربی مبنی بر تحریم قطر» هنوز مشمول شبکه‌های الجزیره عربی و انگلیسی نشده است.
جنگ ناتو علیه لیبی که در سال ۲۰۱۱ درگرفت نقطه‌ی عطفی برای شبکه الجزیره عربی بود. این شبکه در آن زمان با بکارگیری خبرنگار مشهور خود به نام هُدی عبدالحمید مجموعه‌ای از حملاتِ نژادپرستانه روی آنتن فرستاد و بدروغ مدعی شد که قذافی، مزدورانِ سیاه‌پوست را به منظور به هزاران زن و دختر لیبیایی بین مردم فرستاده است. این مسائل در حالی مطرح می‌شد که امواج جنگ و غارت این کشور را در بر گرفته بود.
ترس از درندگان جنسی سیاه‌پوست  چیزی بود که هدی می‌توانست با استفاده از آن، عقب‌افتاده‌ترین گرایشات نژادپرستانه‌ی مردمی که فقط یک نسل از دوران چادرنشینی فاصله گرفته بودند را نشانه گیرد. به نظر می‌رسید هدی می‌دانست چه چیزی می‌تواند اعراب لیبی را بترساند و جمعیتی قریب به نیم‌میلیون نفر را مجبور به ترک خانه‌هایشان کرده و آن‌ها را به دامن القاعده و بعدها داعش در برقه‌ی باستان یا شرق لیبی بیاندازد.
این رویکرد نژادپرستانه که باعث انتشار نفرت عمومی شد کاملاً جعلی بود. هنگامی که هدی عبدالحمید مجبور شد برای اثبات مدعای خود به لیبی باز گردد مشخص شد هیچ اثری از مزدوران آفریقایی یا حتی یک زن که توسط سیاهان مورد قرار گرفته باشد وجود ندارد. هیلاری کلینتون وزیر امور خارجه آمریکا در آن زمان به همراه سوزان رایس نماینده این کشور در سازمان ملل رویکرد مشابهی به اوضاع لیبی داشتند. آن‌ها مدعی شدند قذافی به مزدورانش قرص‌های توان‌افزای جنسی داده تا آن‌ها با حرارت بیشتری به و غارت مردم لیبی بپردازند. دروغ در برابر این مقامات، سر تعظیم فرو آورد.
این تلاش‌های نژادپرستانه در نهایت جواب داد و صدها بلکه هزاران کارگر آفریقایی به دست گروه‌های مرگ اعراب لیبی به بدترین شیوه کشته شدند. برخی از آن‌ها تا سر حد مرگ شکنجه شده و بدن‌های سوخته‌شان از پل‌ها آویزان یا در بیابان رها شد. من در مراسم سوگواری قربانیان اریتره‌ای که بدست اوباش نژادپرست کشته شده بودند شرکت کردم. تصاویر شکنجه و زنده سوزاندن این آفریقایی‌ها در کل دنیا پخش شد. این تصاویر برای من یادآور قتل سیاه‌پوستان آمریکا در گذشته‌ای نه چندان دور در ایالت‌های برده‌دار این کشور بود.
در این جنایت جنگی که باعث شد اعراب لیبی مورد پاکسازی قومی قرار گرفته و کارگران سیاه‌پوست قتل‌عام شوند، مانند دیگر جنایت‌های جنگی رد پای مداخله‌گران نظامی و غیرنظامی مشهود بود؛ این چیزی است که دیوان بین‌المللی کیفری بیان کرده است. لازم به ذکر نیست که اعلان جرم توسط این دادگاه نیازمند اجازه‌ی مقامات کاخ سفید است لذا به هیچ وجه امیدوار نباشید که روزی هدی به همراه دیگر اوباش رومه‌نویس در شبکه الجزیره عربی شاهد محاکمه بابت جرم‌هایی که در حق مردم سوریه، لیبی و سیاه‌پوستان آفریقا انجام داده‌اند باشند.
رسانه‌های غربی در دفاع از الجزیره انگلیسی بر طبل حمایت از آزادی بیان» می‌کوبند اما هنگامی که قرار است از نقش الجزیره عربی در حمایت از داعش و القاعده گفته شود، همگی گُنگ می‌شوند. سایت الجزیره چندی است که کارزاری با عنوان رومه‌نگاری جرم نیست» راه انداخته اما به نظر می‌رسد در مورد شبکه الجزیره عربی رومه‌نگاری جرم است.


* توماس سی. مانتِین رومه‌نگار مستقلی است که در اریتره ست دارد و از سال ۲۰۰۶ تا کنون در این کشور به گزارش اوضاع می‌پردازد.

این مقاله در تاریخ ۲۵ تیرماه ۱۳۹۶ در خبرگزاری ایلنا منتشر شد.

پنج واقعیتی که لازم است درباره پوپولیسم بدانید.۱
کَس ماد ۲
ترجمه: یوسف پورانوری

گفتمان غالب بر فضای ت اروپا با پیروزی‌های انتخاباتی اِمانوئل مکرون در فرانسه و مارک روته در هلند تغییر پیدا کرد. رسانه‌های جهانی که پیشتر از شکست‌ناپذیری پوپولیسم» دم می‌زدند، حالا از مرگ پوپولیسم» می‌گویند. واضح است که هیچ کدام از این گذاره‌ها واقعیت ندارد. در حقیقت اکنون احزاب پوپولیست به طور میانگین بیشتر از هر زمان دیگری بعد از جنگ جهانی دوم رأی می‌آورند. همین حالا در کابینه‌های بسیاری از دولت‌های اروپایی از جمله فنلاند، یونان، مجارستان، نروژ و اسلواکی، وزرای پوپولیست حضور دارند. در قدرتمندترین کشور جهان هم دیدیم که چطور رئیس‌جمهورِ میلیاردر، با علاقه‌ی زیاد گوش جان به نصایحِ پوپولیستی مشاورانش، استیو بنون و استفان میلر، سپرد.

پیروزی مکرون دستکم این شانس را به ما داد تا در فضایی که کمتر به غوغای پوپولیسم آلوده است و با روشی مستدل‌تر به مطالعه‌ی این پدیده پرداخته و درس‌هایی از آن بگیریم تا در آینده به کار آید. زیرا خواه خوشمان بیاید، خواه بدمان بیاید امروزه پوپولیسم در تار و پود بسیاری از دموکراسی‌های غربی تنیده شده و دلیلی وجود ندارد که فکر کنیم در کوتاه‌مدت یا میان‌مدت از میان خواهد رفت. در اینجا پنج فرضیه در رابطه با پوپولیسم را بررسی کرده  و از آن‌ها درس‌هایی که بدرد لیبرال دموکرات‌ها بخورد بیرون خواهیم کشید.

فرضیه اول: پوپولیسم نه راست است و نه چپ بلکه این امکان وجود دارد که پوپولیست‌ها چپ یا راست (یا حتی میانه‌رو) باشند.
پوپولیسم یک ایدئولوژی است که در نهایت می‌خواهد جامعه را به دو گروهِ همگن و در عین حال مخالف تقسیم کند: مردمان پاک» و نخبگان فاسد». ایدة پوپولیست‌ها این است که ت باید تجلی اراده‌ی عمومی مردم باشد.

پوپولیسم بر یگانه‌انگاری۳  و اخلاقیات۴  تکیه دارد: در این ایدئولوژی مردم و نخبگان همگی دارای علایق و ارزش‌های مشترک دانسته می‌شوند و وجه تمایز آن‌ها فقط اخلاقیات (پاکی» در برابر فساد») است.

پوپولیسم یک ایدئولوژی یا نوعی جهان‌بینی است اما در عین حال نحیف است به این معنا که فقط در مورد بخشی از مسائل دنیای ت نظر می‌دهد. برای مثال پوپولیسم هیچ نظری درباره‌ی برترین نظام ی یا اقتصادی ندارد. در نتیجه همه‌‌ی بازیگران ی، پوپولیسم را با با یک ایدئولوژی میزبان مثل گونه‌ای از ملی‌گرایی در جناح راست یا برخی گونه‌های سوسیالیسم در جناح چپ ترکیب می‌کنند. به بیان دیگر، می‌توان در مقام مثال گفت که همه‌ی پوپولیست‌ها بیگانه‌هراس۵ هستند اما بیگانه‌هراسی، پوپولیسم نیست.

درس اول: پوپولیسم را نمی‌توان با اتخاذ گفتمان بیگانه‌هراسی (نَرم) یا با محدود کردن مهاجرت شکست داد. پوپولیسم ستیزه‌ای میان خودِ مردم» است.

فرضیه دوم: پوپولیسم ضدسیستم است اما ضد دموکراسی نیست.
پایه‌ای‌ترین اصول دموکراسی، حق حاکمیت مردم و اکثریت است. اما اولاً، دموکراسی‌های غربی پیش از هر چیز دموکراسی‌های نیابتی هستند که در آنها نخبگان ی برای جلب نظر قاطبه‌ی مردم به رقابت با هم می‌پردازند. ثانیاً، حاکمیتِ اکثریت بی‌حد و حصر نیست. مجموعه‌ی پیچیده‌ای از امکانات ی نظیر حقوق ویژه‌ی اقلیت‌های ی، حاکمیت قانون و تفکیک قوا باعث می‌شوند تا حقوق اقلیت توسط اکثریت نقض نشود. مجموع این خصایص را لیبرال دموکراسی می‌دانیم. هر چند پوپولیسم از دموکراسی پشتیبانی می‌کند زیرا می‌خواهد که ت بر مبنای اراده‌ی عمومی» مردم باشد اما با بسیاری از شاخصه‌های نظام لیبرال دموکراسی مخالفت می‌کند چون بر این باور است که قدرت غائی در اختیار مردم است.

درس دوم: پوپولیسم را تنها می‌توان با دفاع آشکار و فراگیر از دموکراسی شکست داد. باید توضیح داد که نظام ی ما فراتر از حق حاکمیت مردم و اکثریت است. همچنین باید گفت که جنبه‌های آزادیخواهانه‌ی این نظام به نفع تمام شهروندان است، چون احتمال دارد هر کسی روزی در اقلیت قرار گیرد.

فرضیه سوم: پوپولیسم پاسخی دموکراتیک اما غیرلیبرال به لیبرالیسمِ غیردموکراتیک است.
به نوعی می‌توان گفت که ظهور پوپولیسم نشان از پایان هژمونی لیبرال دارد که در آن دولت‌های ملی دست به کاهشِ شدید قدرت خود زدند. نولیبرالیسم باعث شد تا بسیاری از صنایع ملی، خصوصی شوند. این در حالی بود که جریان اروپایی‌سازی در اروپا باعث شد که بسیاری از رشته‌های ت به درجات بالاتر، در سطح فراملی بروند، هر چند در آن وضع نیز این مسائل اغلب در اختیار نهادهای فن‌سالار (مثل بانک مرکزی اروپا) قرار گرفتند.

به علاوه، بسیاری از ت‌های اجتماعی-اقتصادی (از حق سقط جنین تا ازدواج هم‌جنس‌گرایان) محصول تلاش‌های لیبرال‌های فعال‌تر هستند. بسیاری از این تصمیمات را دولت‌هایی گرفته‌اند که به شکل دموکراتیک انتخاب شده‌اند هر چند برخی از این تصمیم‌ها به اندازه‌ی کافی مورد بحث و بررسی میان عموم قرار نگرفتند. همچنین هنگامی که این ت‌ها اعمال می‌شدند از لوای ت بیرون می‌آمدند و دیگر تمداران ملی تصمیمی در رابطه با آن‌ها نمی‌گرفتند.

هر منتقدی با عبارت‌هایی نظیر هیچ جایگزین دیگری در کار نیست»۶  (مشهور به عبارت تینا) مواجه خواهد شد. ما نمی‌توانیم حکم اعدام را برقرار کنیم چون عضو اتحادیه اروپا هستیم.» پوپولیست‌ها نه تنها برخی ت‌های خاص بلکه غیری‌شدنِ مسائل را نیز به چالش می‌کشند. ایشان غالباً به درستی می‌گویند هر چیز که قبلاً ی بوده در صورتِ تمایلِ اکثریت، می‌تواند دوباره ی شود.

درس سوم: لیبرال دموکرات‌ها باید فراتر از عبارات تینا و کارزارهای ضدِپوپولیستی رفته و به ت ایدئولوژیک (دارای اصول) باز گردند. مسائل غیری هم باید به صورت ی توضیح داده شوند یعنی به این شکل باید توضیح داده شود که چرا غیری ماندن این امور مفیدتر است.

فرضیه چهارم: پوپولیست‌ها غالباً پرسش‌های درستی مطرح می‌کنند اما پاسخ‌های اشتباه می‌دهند.
بسیاری از نیتی‌های ی در دموکراسی‌های غربی ناشی از فعالیت‌های احزاب پوپولیست نیست بلکه این احزاب نتیجه‌ی این نیتی‌ها هستند. بخش اعظم این نیتی‌ها ناشی از این واقعیت است که بخشی از جامعه احساس می‌کند احزاب مستقر (به اندازه‌ی کافی) سراغ مسائل مهم ی نمی‌روند. البته این مردم همیشه هم اشتباه نمی‌گویند. احزاب اصلی در بسیاری از کشورها در دو دهه‌ی پایانی سده ۲۰ میلادی، مسائل مهمی نظیر مهاجرت و یکپاچگی اروپا را نادیده گرفتند. اما از آن به بعد بیش از اندازه به جبران آن برخاستند. احزاب پوپولیست با گرایش‌های راست افراطی باعث شدند تا این مسائل در دستور کار یون قرار گیرد. ایشان با این کار، خود را به بلندگوی بخش نادیده‌گرفته‌شده‌ی جامعه تبدیل کردند. در جنوب اروپا نیز به همین شکل احزاب پوپولیستِ چپ‌گرا بر تسلط ت‌های ریاضتی در دهه‌ی گذشته شوریدند و بر عبارات تینا» که احزاب مستقر به کار می‌بردند اعتراض کردند. پاسخ پوپولیست‌ها در تمام این موارد ناقص بوده و بر این توهم استوار است که یک ت واحد وجود دارد که (به طور مساوی) برای همه‌ی مردم مناسب است.

درس چهارم: راه شکست پوپولیسم نه در نادیده گرفتنِ پوپولیست‌ها است و نه در تسلیم شدن به چارچوب‌های آن‌ها. این موارد هیچ کمکی به تقویت لیبرال دموکراسی نمی‌کند. لیبرال دموکرات‌ها باید اصول ی خود را مشخص کنند و در عین حال به بررسی تمام مسائل از جمله مسائلی که توسط پوپولیست‌ها مطرح می‌شوند از نقطه نظر ایدئولوژی خودشان بپردازند.

فرضیه پنجم: قدرت پوپولیسم تا حدود زیادی بستگی به اقدامات لیبرال دموکرات‌ها دارد.
در سال‌های اخیر بسیاری از احزاب پوپولیست در کشورهای اروپایی در سطوح ملی و قاره‌ای به رقابت انتخاباتی پرداخته‌اند. به طور معمول پوپولیست‌ها ۲۰ درصد از آرا را بدست می‌آورند و غالباً به دو حزب پوپولیست تقسیم می‌شوند. بزرگترین حزب پوپولیست سومین حزب بزرگ در نظام حزبی ملی است. این آمار در دوران پس از جنگ جهانی دوم بی‌سابقه است اما آنها نماینده اکثریت نیستند.

در عین حال، بسیاری از رسانه‌ها نیز پوپولیست‌های راست‌گرای افراطی را به عنوان صدای مردم» قلمداد کرده‌اند. حتی تمداران اصلی نیز چنین چارچوبی را قبول کرده‌اند. این روند به دنبال برگزیت و پیروزی‌های ترامپ تقویت شد. از آن جا که لیبرال دموکرات‌ها مردم» را به شکلِ رای‌دهندگان پوپولیست راست‌گرای افراطی تعریف کردند، احساس کردند که مجبورند نسخه‌ی نرم‌تری از اصول خود را پیاده کنند.

درس پنجم: لیبرال دموکرات‌ها باید با پوپولیست‌ها مانند دیگر بازیگران ی رفتار کنند و ایشان را صدای یِ اقلیتِ (بعضاً قابل توجه) به حساب آورند. نفوذ آنها نباید با حمایت مردمی از ایشان نامتناسب باشد به خصوص هنگامی که در اقلیت قرار دارند.



1. این یادداشت در ۱۶ تیرماه ۱۳۹۶ در بخش نظرات وبسایت گاردین منتشر شده است.
2. Cas Mudde دانشمند علوم ی اهل هلند است که در آمریکا زندگی می‌کند.
3. Monism
4. Moralism
5. Xenophobic
6. شعار مارگارت تاچر برای دفاع از اقتصاد بازار.


این اینفوگرافی درباره نظام انتخابات ریاست جمهوری در ایران است و آن را پیش از انتخابات سال ۱۳۹۶ برای شبکه Press TV ساختیم.
تهیه کننده و نویسنده: یوسف پورانوری
موشن گرافیک: بهروز قزل
صداگذاری: ساتراپ شجاعی
راوی: کاملیا قجر

درباره‌ی کتاب The devil we know: Dealing with the new Iranian superpower (شیطانی که می‌شناسیم: کنار آمدن با ابرقدرت جدید ایرانی) اثر رابرت بائر (مأمور سابق سیا)

رابرت بائر ماموری است که سال‌ها در کشورهای خاورمیانه حضور داشته است. او دست کم در این کتاب به سفرهای کاری خود به فلسطین، اسرائیل، سوریه، عراق، کردستان عراق، اردن، پاکستان، کشورهای عرب خلیج فارس و ایران اشاره می‌کند. وی به زبان‌های فارسی، عربی، فرانسوی، آلمانی و طبعاً انگلیسی مسلط است. همچنین با زبان‌های روسی، تاجیکی و بلوچی آشنایی دارد. نویسنده به واسطه‌ی کار خود بارها با تروریست‌های دستگیرشده، خانواده‌های آن‌ها، ون شیعه و سنی، نظامیان، شبه‌نظامیان، مأموران اطلاعاتی و بسیاری افراد دیگر مصاحبه کرده است.
بائر در این کتاب ایران را به عنوان کشوری معرفی می‌کند که ت ترور را سال‌ها پیش در دهه ۹۰ کنار گذاشته و اکنون وارد دوران عقلانیت شده است. او می‌گوید ایران به نیکی دریافته با استفاده از تاکتیک شهادت‌طلبی که از شاخصه‌های اصلی تشیع است نه تنها می‌تواند بر دشمنان فعلی خود غلبه کند بلکه امیدی برای مردمان کشورهای اسلامی غالباً عرب باشد که تا به حال هیچ پیروزی مهمی در برابر غرب نداشته‌اند. او بر این باور است که اعراب نه با ملی‌گرایی، نه با بنیادگرایی و نه حتی با اسلام سنی نتوانسته‌اند و نخواهند توانست کاری از پیش ببرند. تفاوت یک بمب‌گذار انتحاری شیعه با یک بمب‌گذار سنی از دید وی، این است که اولی فقط برای کشتن آدم‌ها و انتقام دست به این کار نمی‌زند و دلیل استراتژیکی برای آن دارد. اما دومی تنها به واسطه‌ی آموزه‌های سطحی که احتمالاً از امام جماعت مسجد خود شنیده، صرفاً برای قتل عده‌ای که به زعم وی کافر هستند دست به این کار می‌زند. بائر دلیل این تفاوت را وجود خاصیت سلسله‌مراتبی در ت شیعه و نبودِ آن میان ون سنی می‌داند.
به باور او، ایران در مسیر امپراتوری خود دیدگاه‌های تنگ‌نظرانه‌ی مذهبی و قومی را کنار گذاشته و با سنی‌ها هم کنار آمده است. وی این سطح از پیشرفت در ت‌گذاری در یک کشور خاورمیانه‌ای را زنگ خطری برای غرب می‌داند. همچنین او تقیه را به عنوان ابزاری برای پنهان‌کاری می‌داند و می‌گوید که شما نمی‌دانید در حزب‌اله لبنان چه می‌گذرد، چه کسانی فرمانده هستند و چه کسانی تصمیم‌گیر. بائر این آموزه‌ها را مختص نیروهای ایرانی می‌داند که به حزب‌الله آموزش داده‌اند و در عوض نیروهای سنی را در این زمینه به حدی ضعیف معرفی می‌کند که شکست‌های پی در پی نیروهای فلسطینی از اسرائیل را به واسطه‌ی همین نقطه ضعف می‌داند.
بائر بر این باور است که این شاخصه‌ها در کنار اشتباهات راهبردی آمریکا در حمله به عراق و افغانستان باعث شد تا فضا برای تصمیم ایران در تشکیلِ امپراتوریِ جدیدِ پارسی بیش از پیش فراهم گردد. او بر این باور است که عراق، لبنان، سوریه، فلسطین، یمن و بحرین در چنگ ایران هستند و سایر کشورهای این منطقه نیز مسیر مشابهی را خواهند پیمود. وی حتی نفوذ ایران در میان کردها را تا جایی می‌داند که ایران را اصلی‌ترین حامی پ‌ک‌ک قلمداد می‌کند.
نویسنده‌ی کتاب، میل به تشکیل امپراتوری در میان ایرانیان را امری جاافتاده می‌داند و معتقد است که این مسأله بین ایرانیان مذهبی و سکولار یکسان است. بائر سده‌ی ۲۱ را سده‌ی شیعیان ایرانی می‌داند که ۱۳۰۰ سال تحت ظلم و ستم سنی‌ها بوده‌اند و حالا فرصتی برای نجات از چنگ آن‌ها بدست آورده‌اند. از سوی دیگر ایرانیانی که کمتر مذهبی هستند هم به‌واسطه‌ی ضربات شدیدی که از حملات اعراب مسلمان و سایر ملل خورده‌اند، میل شدیدی به بازگشت به شکوه گذشته دارند. این دو نگاه در ایرانی‌ها باعث شده تا هر کدام از آن‌ها، از استاد دانشگاه گرفته تا کشاورز دهاتی چنین آرزویی را در دل بپرورانند. بائر می‌گوید که غیرممکن است که با یک ایرانی صحبت کنید و وی از تاریخ نگوید؛ برای یک ایرانی، تاریخ همه چیز است.
او آمریکا را ناگزیر از توافق با ایرانی‌ها می‌داند چون این تنها ایران است که می‌تواند صلح و ثبات را در منطقه حکم‌فرما کند. بائر بر این باور است که اعراب خلیج فارس حکومت‌های فاسدی هستند که جز به‌رخ کشیدن ثروت خود هیچ کار دیگری بلد نیستند و می‌خواهند تمام مشکلات را با پول حل کنند. پاکستان را کشوری نظامی می‌داند که هر آن در معرض انفجار است. باقی کشورها هم محلی از اعراب ندارند.
نکته‌ی جالب وی در مورد اسرائیل است. او معتقد است که در صورت توافق آمریکا با ایرانی‌ها و پایان دادن به تمام مسائل فی‌مابین، ایرانی‌ها از مواضع خود در رابطه با اسرائیل تا حد زیادی پایین خواهند آمد. ایرانی‌ها حزب‌الله را به ارتش لبنان ملحق خواهند کرد و در عوض اسرائیل باید قطعنامه‌ی ۲۴۲ سازمان ملل مبنی بر بازگشت اسرائیل به مرزهای ۱۹۶۷ را عملی نماید. همچنین آژانس باید بر فعالیت‌های اسرائیل نظارت کامل کند.
به طور کل، وی نئوکان‌های واشنگتن را در مسائل خاورمیانه عقب‌افتاده فرض می‌کند و آن‌ها را هنوز درگیر کلیشه‌های جنگ سرد تلقی می‌کند. بائر ایرانی‌ها را تنها حکومت در خاور میانه می‌داند که با راهبرد طولانی‌مدت و پایبندی و صبر زیاد بالاخره به اهداف خود خواهند رسید. وی از این رو ایران را تنها کشوری تلقی می‌کند که ارزش معامله دارد چون رفتارهایش قابل پیش‌بینی است و اگر پا روی دمش گذاشته نشود هیچ خطری برای صلح جهانی و نظم مورد نظر غرب نخواهد داشت.
البته در خواندن این کتاب باید همواره به سال نگارش آن که ۲۰۰۸ است توجه داشت. یعنی این کتاب پیش از خروج ارتش آمریکا از عراق، ظهور داعش، انتخاب و توافق برجام نگاشته شده است.

صحنه ای از نمایشنمایش استثنا و قاعده را جمعه به همراه همسر جان در سالن ارغنون دیدم. باز هم کاری از برشت. طبق معمول نمایش‌هایی که در این چند سال دیده‌ام، از دکور خبری نبود و در این میان نباید میل برشت به قصه‌گویی به جای نمایش رخدادها را بی‌اثر دانست. با این حال کارگردان‌ها سعی کرده بودند با ترفندهایی این شاخصه‌ها را تغییر دهند.
داستان، پیرامون بازرگانی است که می‌خواهد پیش از سایر کاروان‌هایی که در جاده هستند، خود را به مقصد برساند تا قراردادی نفتی را امضا کند، اما مصائبی که در راه به وجود می‌آید مانع از این امر می‌گردد. در نهایت او تنها بازمانده‌ی گروه، یعنی باربر بیچاره‌اش را که عضو هیچ اتحادیه‌ای نیست» از ترسِ این که قصد جانش را کرده با گلوله می‌کشد. غافل از این که باربر، می‌خواسته به او قمقمه‌ی آب خود را بدهد. کار به دادگاه می‌کشد. او که حالا ورشکست شده تنها با این ادله در دادگاه بر همسر باربر پیروز می‌شود که زندگی را باید بر اساس قاعده زیست و آن‌ها که می‌خواهند استثنایی ایجاد کنند مشکوک و محکوم هستند. یعنی آب دادن به بازرگانی که جز ضرر و تنبیه کاری برای باربر نکرده و دستمزد او را منوط به زود رسیدن کرده بود حماقت بوده است و این استثنا جان او را می‌گیرد.
لباس بازیگران ناخودآگاه آدم را یاد پرولتاریا می‌انداخت. تنها بازرگان بود که به عنوان سرمایه‌دار، لباسی گران‌قیمت‌تر به تن داشت. این چنین نمایش‌هایی را شاید اگر در بیست‌سالگی می‌دیدم لذت می‌بردم چون در آن زمان عدالت را به همان شکل سوسیالیستی که برشت طرفدارش بود می‌پسندیدم. جنگ طبقه‌ها در این اثر مشهود بود. چیزی که مرا کمی آزرد، لحن مستقیم نمایش در توضیح چیزهایی بود که تماشاچی باید به آنها می‌رسید. البته این را هم باید افزود که برشت اصلاً این نمایشنامه را برای اجرا روبروی تمام طبقات اجتماعی (و احتمالاً سنی) نوشته بود تا آموزه‌های سوسیالیستی را به آن‌ها بیاموزد. هیچ پیچیده‌گویی و تعلیقی در داستان وجود نداشت و نمایش مانند یک معلم می‌خواست به شما آموزش دهد.
بازی حمال کمی اغراق‌شده به نظرم رسید ولی رویهم‌رفته خوب بود. بازرگان خیلی خوب بود. استفاده از سایر بازیگران هم خوب در آمده بود. کارگردان سعی کرده بود سادگیِ بیش از حد کار را با بازی‌های اضافی بازیگران جبران کند. بیچاره قاضی چقدر دیالوگ حفظ کرده بود. خیلی طولانی و خسته‌کننده. البته اگر این همه حرف‌های قاضی به این عنوان بود که می‌خواست حکم ناعادلانه را با زبان سخت حقوقی پیچیده‌تر کند و لاجرم آن را توجیه کند، به نظر من، موفق بود.
متن باید ساده می‌شد. دلیلی نداشت که با همان متن ترجمه به روی صحنه رود. خیلی جاها تغییراتی داده بودند اما در نهایت آنچه توی ذوق می‌زد متنی بود که ترجمه بودنش را فریاد می‌زد؛ آن هم ترجمه از آلمانی! به نظرم می‌آید که بهتر بود آوازها کمی بومی‌تر و شعرها را دقیق‌تر بازنویسی می‌کردند.
در نهایت این که متوجه شدم کارگردان‌ها، کار سختی در تبدیل اثری که بیشتر به قصه‌خوانی می‌ماند، به کاری کرده بودند که آسوده‌تر درکش کنیم اما در نهایت این نمایش تاثیر لازم را روی من نداشت. نمی‌دانم در این میان چه کسی بیشتر مقصر بوده (برشت یا کارگردان‌ها)؟

این اینفوگرافی درباره ملی شدن صنعت نفت است و آن را در سال ۹۴ برای شبکه Press TV ساختیم.
تهیه کننده و نویسنده: یوسف پورانوری
موشن گرافیک: بهروز قزل
صداگذاری: ساتراپ شجاعی
راوی: کاملیا قجر

این اینفوگرافی را برای انتخابات مجلس در سال 94 برای مخاطبان شبکه Press TV ساختیم.
تهیه کننده و نویسنده: یوسف پورانوری
موشن گرافیک: بهروز قزل
صداگذاری: ساتراپ شجاعی
راوی: کاملیا قجر

این اینفوگرافی درباره کودتای ۱۳۳۲ است که آن را برای شبکه Press TV ساختیم.
تهیه کننده و نویسنده: یوسف پورانوری
موشن گرافیک: بهروز قزل
صداگذاری: ساتراپ شجاعی
راوی: کاملیا قجر

اول - چندی پیش با یکی از دوستانم که در وزارت خارجه کار می‌کند صحبت می‌کردم. از او در خصوص سفیری که در آن هنگام به‌تازگی در یکی از ممالک شرق آسیا منصوب شده بود پرسیدم. سوالم این بود که آیا این دیپلمات کارکشته، زبان کشور مقصد را می‌داند یا خیر. دوست من گفت نه تنها نمی‌داند بلکه این مسئله جزو مومات هم نیست. این نکته برای من جالب بود. کمی جستجو کردم و دیدم این وضع مختص ایران نیست و خیلی از کشورها هم چنین مسئله‌ای دارند. اما تسلط به زبان کشور مقصد می‌تواند نکته بسیار مثبتی در کارنامه سفیر مربوطه باشد و منجر به خدمات بزرگی به کشور متبوعش گردد.

دوم - علاقه من به مباحث توسعه، طبعاً مرا به خواندن تاریخ معاصر رساند. موقعی که پا به این میدان می‌گذارید ناخودآگاه به اوایل قرن ۱۹ میلادی می‌روید یعنی زمانی که سلسلهٔ قاجار در حال تثبیت است و روابط بین‌الملل شکل جدیدی به خود می‌گیرد؛ تغییراتی که تأثیرات آنها هنوز تا حد زیادی زندگی و وضعیت ی ما را شکل داده. در این میان مطالعه پیرامون نمایندگان ی کشورهای مختلف در ایران علی‌الخصوص بریتانیا جذابیت زیادی دارد. بریتانیا هر چند در مقایسه با دیگر اروپایی‌ها دورترین کشوری بود که در ایران نماینده‌ی ی داشت اما همین کنار گوش ما مستعمره‌ای عظیم از هفتاد و دو ملت تحت حاکمیت کمپانی هند شرقی داشت که باید از آن در برابر طمع فرانسوی‌ها و روس‌ها حفاظت می‌کرد. در واقع در طول این سالها بخش زیادی از آن چه ایران تحمل کرده نتیجهٔ کش و قوس‌های همین قدرت‌ها با هم بر سر هند بوده است.

در این خصوص شاید زیاد خوانده یا شنیده باشید اما در اینجا می‌خواهم نظر شما را به یکی از ویژگی‌های دیپلمات‌های بریتانیا در ایران جلب کنم. پیش از هر چیز باید گفت بریتانیا بنا بر وضعیت زمانه، میزان نیازش به ایران و برخی عوامل دیگر گاهی اوقات مستقیماً از لندن وزیرمختار یا سفیر می‎فرستاد و گاهی از حکومتش در هند که همان کمپانی هند شرقی بود. طبعاً وقتی یک نمایندهٔ ی به جای آنکه از طرف پایتخت امپراتوری بریتانیا به ایران فرستاده شود، از سوی فرماندار کل منصوب در هند به ایران مأمور می‌شد، دربار ایران زیاد او را تحویل نمی‌گرفت و در همین زمان‌ها بود که ایران به کشورهایی نظیر فرانسه یا روسیه گرایش پیدا می‌کرد.

اما ویژگی‌ای که می‌خواستم نظر شما را به آن جلب کنم، دست به قلم بودن این افراد است. اکثر آنها تا حد زیادی به زبان فارسی مسلط بوده‌اند. فکر نکنید فقط آنها که از کمپانی هند شرقی به ایران می‌آمدند و بواسطه‌ی حضور در هند زبان فارسی را فرا گرفته بودند می‌توانستند فارسی حرف بزنند. حتی آنها که مستقیم از لندن هم می‌آمدند به زبان فارسی مسلط بودند. تسلط آنها گاه به حدی بود که تعجب دربار ایران را بر می‌انگیخت. آشنایی آنها به زبان کشور مقصد و تقیّد آنها به نگارش مستمر نامه و گزارش برای مرکز، نگارش کتاب و سفرنامه و خاطرات و برخی اوقات کشیدن طرح‌هایی از بناها، شهرها و مردم مثال‌زدنی است. از زمانی هم که دوربین‌های عکاسی باب شدند عکس‌های بسیاری خوبی برای کتاب‌هایشان گرفتند.

برای مثال باید به جان مَلکُم که اولین انگلیسی بود که توسط بریتانیا در زمان قاجار به ایران فرستاده شد اشاره کرد. کاری به اهداف او از سفر به ایران و آنچه در سه بار مأموریتش به اینجا انجام داد ندارم. از او ۹ کتاب و یک دیوان شعر به جا مانده. لابد فکر می‌کنید او چه فرد ادیبی بوده، اما باید گفت که پژوهش و نگارش کار اصلی او نبوده است. وی در اصل یک نظامی بوده، جنگهای بسیاری هم با هندی‌ها کرده و وقتی هم که شمشیرش را تا نصف غلاف کرده بود حاکم بمبئی شده است. به زبان فارسی هم مسلط بود. از آنجا که بخش اعظم مأموریت او در هند بوده و اساساً او را تنها برای مذاکره به ایران می‌فرستادند، پنج تا از کتابهایش درباره هندوستان است و دو کتاب درباره ایران. یکی از این کتابها نگاهی به کل تاریخ ایران تا سال ۱۸۱۵ و دیگری شرحی از ایران در زمان قاجارهاست. این نکته را هم در نظر داشته باشید که او در طول سفرش به ایران، هر چه را که می‌دیده و می‌شنیده قلمی می‌کرده و به صورت مستمر برای کمپانی هند شرقی می‌فرستاده. یعنی الان نامه‌های او هم منبعی غنی در خصوص اوضاع آن زمانهٔ ایران است.

تا جایی که من مطالعه کردم اکثر سُفرای بریتانیا در ایران به زبان فارسی مسلط بودند. سطوح پایین‌تر سفارت هم تسلط به فارسی داشتند. یک نمونه جالب ادوارد ایستویک است. تسلط او به زبانهای شرقی انسان را به تحیّر وا می‌دارد. او فقط سه سال در سفارت بریتانیا در ایران سمت دبیری داشته. در همین مدت یک کتاب خاطرات نوشته. قبل و بعد از این سفر تعداد زیادی آثار نظم و نثر را از فارسی، سندی و هندوستانی ترجمه کرده است. حتی فرهنگ برخی از این زبانها را نوشته. بعدها که به ونزوئلا مأمور شده یک کتاب هم در مورد وضعیت آنجا نوشته.

نمونه‌ی دیگر مربوط به عصر پهلوی است. خانم آن لمبتون یکی از اعجوبه‌هایی بوده که در برهه‌ای حساس در سفارت بریتانیا در ایران کار می‌کرده است. ارزش خدماتی که او به سازمان‌های اطلاعاتی کشورش کرده، قابل محاسبه نیست. تنها یکی از آثاری که دربارهٔ کشورمان نوشته، کتاب مالک و زارع در ایران» است. امروزه این کتاب یکی از اصلی‌ترین منابعی است که می‌توان از طریق آن به رابطه میان مالک و زارع در ایران، وضع مالیات و وضعیت آب و تقسیم آن در این ایران، از صدها سال پیش تا زمان نگارش کتاب پی برد. تصور کنید خدمتی که این کتاب در فهم روابط حاکمان-مالکان با رعیت به افرادی که هزاران کیلومتر دورتر در لندن مشغول تصمیم‌گیری برای نفوذ روزافزون در ایران بوده‌اند چقدر زیاد بوده است. از این گذشته  منبع‌شناسی او نیز دود از سر آدم بلند می‌کند. اگر نگاهی به این کتاب بیندازید متوجه می‌شوید لمبتون چه شناخت عمیقی از ایران و فرهنگ و تاریخش دارد و طبعاً چه مشاوره‌های دقیقی برای وزارت خارجه بریتانیا می‌فرستاده است.

سوم - فراگیری یک زبان صرفاً محدود به واژگان و دستور زبان نیست. حتی توانایی برقراری رابطهٔ گفتاری ساده با شخص دیگر از طریق زبان جدیدی که فراگرفته‌اید نیز، گام‌های نخست شما تلقی می‌گردد. پس از آن نوبت به فهم و درک کاربرد واژگان و اصطلاحات در موقعیت‌های مختلف فرا می‌رسد؛ چیزی که در زبان‌شناسی به آن کاربردشناسی (Pragmatics)  می‌گویند. همینجاست که رابطهٔ فرهنگ و زبان، ژرفای خود را نشان می‌دهد. در واقع تسلط به زبان کشورِ مقصد نخستین گام برای آشنایی با فرهنگ و ارتباطات پیچیده‌ی انسانی و ی در آنجاست؛ چیزهایی که از طریق خواندن گزارش‌های ترجمه‌شده نمی‌توان درکشان کرد. مطالعهٔ مستمر و وسیع کتابها و مطبوعات در کنار آشنایی با ضرب‌المثل‌ها و تلمیحات شاید باعث شود سر از پیچیدگی‌های کشور مزبور در آورد. اولیای امور مختارند هر که را می‌خواهند بر اساس برداشتی که از مصالح عمومی دارند به نمایندگی ی در کشورهای گوناگون بگمارند اما تقلیل مسئلۀ تسلط بر زبان و فرهنگ کشور مقصد، نباید در اولویت‌های دست چندم قرار گیرد.

آخرین جستجو ها

موفقیت فردی و کنترل ذهن سایت تفریحی و سرگرمی Eric's style tmotanenne Dawn's site چی چی چت|چت چی چی|ایناز چت|اینازچت teselyri Carol's notes آرین تکنولوژی وبلاگ دکتر محمدرضا یوسفی