دستکم یک سال است وقت نکردهام حتی یکی از رمانهایی را که شروع کردهام به پایان ببرم و در حال حاضر کتابخانهام پر است از کتابهای نیمخوانده. وقتی هر شب خسته از کار روزانه به خانه میرسم و هنگام تعویض لباس نگاهم به کتابخانهای میافتد که پر است از کتابهایی که هر کدام را فقط چند صفحهای خواندهام به امید روزی که وقت پیدا کنم و باقی آنها را بخوانم، غمگین میشوم.
یادم میآید یک روز خواهرزادهام پرسید خواندن داستان چه فایدهای دارد؟ فارغ از این که چرا یک نوجوان سیزده ساله تا این اندازه ذهنیت منفعتگرایانهای پیدا کرده که از سود ادبیات برای خودش میپرسد لحظهای درنگ کردم تا برای خودم تحلیل کنم واقعاً خواندن داستان و اصلاً ادبیات چه فایدهای دارد. در آنجا سریعاً پاسخ کلیشهای دادم که خواندن داستان تو را با زندگیهایی آشنا میکند که شاید هیچ وقت تجربه نکنی؛ تو را به زمانهایی میبرد که هیچ وقت نخواهی رفت و از این جنبه هر چه بیشتر داستان بخوانی پختهتر خواهی شد.
اما آن سوال همچنان ذهن من را به خود مشغول نگاه داشت. تا اینکه به طور اتفاقی مطالبی در خصوص تربیت خواندم. خیلی ساده اگر بخواهم بگویم، یکی از منافع مهم خواندن داستان افزایش همدلی» است.
شاید اگر قرار باشد یک نقطه اشتراک بین همه ادیان پیدا کنیم در نهایت به این جمله خواهیم رسید: هر چه برای خود میپسندی برای دیگران هم بپسند و هر چه برای خود نمیپسندی برای دیگران نپسند.» نخستین گام برای عملی ساختن این عبارت این است که توانایی داشته باشید خودتان را جای دیگران بگذارید. وقتی یک کارتنخواب را میبینید که تا کمر در سطل زباله فرو رفته و وقتی بر میخیزد یافتههایش را در دهان میگذارد و میبلعد؛ هنگامی که یک دانشآموز جلوی همکلاسیهایش تحقیر میشود؛ هنگامی که در یک دعوا مشت محکمی به دهان دیگری زده شده و خون از دهان و بینیاش جاری است؛ هنگامی که زنی به رفتارهای همسرش شک کرده اما نمیخواهد بد به دلش راه بدهد و خود را به بیخیالی میزند؛ هنگامی که در سنگر بمب شیمیایی خورده و یک سرباز ماسک به صورت زده و دوستش را میبینید که بدون ماسک دارد خفه میشود و و و . همهی این موقعیتها و میلیاردها موقعیت دیگر هستند که انسان کافی است خودش را جای دیگری یا طرف مقابل بگذارد تا شاید کنش یا واکنشش تا ۱۸۰ درجه متفاوت شود. اما مشکل این است که این مهم یک مهارت بزرگ است. مهارتی که اگر بتوان آن را بدست آورد، مطمئناً به انسانی بزرگ تبدیل میشویم.
اما چطور میتوان این مهارت را گسترش داد؟ بله درست حدس زدید. خواندن داستان و تشویق مردم به خواندن داستان. داستان ناخواسته شما را مجبور میکند تا خود را در قالب شخصیت دیگری قرار دهید، احساسات او را درک کنید و به دردهایش بیندیشید. هر چه مهارت نویسنده بیشتر باشد شما با عمق ژرفتری از احساسات شخصیت داستان درگیر خواهید شد. این جاست که مهارت یادشده را فرا میگیرید. با خواندن داستان یاد میگیرید خود را جای دیگران بگذارید و با دیگران همان طور رفتار کنید که دوست دارید با شما رفتار کنند چون تقریباً درک کردهاید که رفتارهای بد با دیگران چه زخمی بر روح و جانشان خواهد گذاشت.
حال فرض کنید جامعهای دارید که شمارگان انتشار کتابهای ادبیاش هر سال رکوردهای قبلی را میشکند و بالاتر میرود. در این حالت با جامعهای مواجهید که مردمانش احساسات یکدیگر را درک میکنند و به یکدیگر احترام میگذارند. این احترام در طول زمان به اعتماد متقابل میانجامد و اعتماد فراگیر در بستر زمان به سرمایه اجتماعی» میافزاید. افزایش سرمایه اجتماعی هزینههای مادی و معنوی را کاهش میدهد و مردم در جامعهای زندگی خواهند کرد که آرام است و صبح تا شب در آن درگیری و ناامنی نیست.
ما را در مدرسه به داستانخوانی تشویق نکردهاند و هر کس چنین میلی داشته احتمالاً علاقه شخصی داشته یا آن را از خانواده به ارث برده است. لازم است آموزش و پرورش دانشآموزان را به سمت خواندن داستان هدایت کند. ادبیات روح یک ملت است، با گسترش آن انسانها را همدلتر کنیم. خودمان رمان و داستان کوتاه بخوانیم و به دیگران هدیه بدهیم. باور کنید کار خوبی است.
مدرکگرایی و این نفت لعنتی!
قرارداد ۲۵ ساله با چین
ترامپ جاعل پشتهمانداز
داستان ,یک ,خواندن ,دیگران ,وقت ,هنگامی ,خواندن داستان ,هنگامی که ,را به ,را در ,هر چه
درباره این سایت